رگا

راه بی‌پایان...

رگا

راه بی‌پایان...

مردی هر روز تو محله می دید پسرکی با کفش های پاره و پای برهنه با توپ پلاستیکی فوتبال بازی می کند...

روزی رفت ی کتانی نو خرید و اومد و به پسرک گفت بیا این کفشا رو بپوش... 

پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت: شما خدایید؟!...

مرد لبش را گزید و گفت نه!...

پسرک گفت پس دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم که کفش ندارم...


(دوست خدا بودن سخت نیست...)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی